یک قدمزدنِ طولانی بدون ترس از گربهها
نویسنده: مهدی نعیمیان راد
زمان مطالعه:5 دقیقه

یک قدمزدنِ طولانی بدون ترس از گربهها
مهدی نعیمیان راد
یک قدمزدنِ طولانی بدون ترس از گربهها
نویسنده: مهدی نعیمیان راد
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]5 دقیقه
خیلیوقتها پیش آمده است که بخواهم چیزی بنویسم و اول به این فکر کنم که سراغ چه فُرمی بروم و در واقع چهطور آن را بنویسم و پیش ببرم و به نتیجهی خاصی نرسم؛ اینبار هم که موضوع مد نظرم چیزی بود که بین چندتا حوزهی مختلف تاب میخورد و من به هر طرف که نزدیک میشدم در نهایت چیزهایی که میخواستم بگویم به طرف دیگر رفته بود و از دسترس کلمات و جملاتم دور میشد؛ دقیقاً همین حس را تجربه کردم. چیزی میخواستم که ذاتش دسترسناپذیر بود و برای همین رسیدن به فرمی برای بیان یک موضوع شکلگریز، کار سختی بود که به سختی میتوانستم از عهدهاش بربیایم، چیزی که در ادامه نوشته میشود؛ بیش از هر چیزی یک تلاش است برای متشکلکردن اجزایی ناسازگار و فرمگریز و غیرقابل توضیح.
سلام
اینها را به تو مینویسم که فکر میکنم بهتر از هرکسی بتوانی درکشان کنی؛ خبر مهم این است که قرار است خوانندگان دیگری هم داشته باشد، برخلاف همیشه که خودت به تنهایی آنها را میخواندی و هر نظری داشتی میدادی و من هم تا حد ممکن به کارشان میبستم. وقتی خبردار شدم که باید برای نشریه مطلبی در مورد «نامه» بنویسم به این فکر کردم که آدم چهطور میتواند در مورد نامه و لذت عجیبی که نوشتنش دارد، چیزی بنویسد؟ چهطور میتوانی به کسانی که خارج از این دایره، خارج از این خط، حضور دارند بگویی که از چه چیزی و در مورد چه تجربهای سخن میگویی؟
در همین فکرها بودم که دیدم بهترین راه این است که آنها را راه بدهم به داخل یکی از این دایرهها و خطها، تصمیم گرفتم به تو نامهای بنویسم و در مورد چیزهایی که در نامههام نوشتم و احساس کردم به خودت بگویم و بگذارم دیگران هم آن را بخوانند.
شاید بعضیها در مورد مفهوم «همنویس» کمتر چیزی شنیده باشند و شاید هم، تجربهاش را داشته باشند؛ اما اینجا باید برای همه بنویسم که همهچیز از جایی شروع شد که ما در مورد قفلشدن در نوشتن و کمتر شدن تعداد و حجم نوشتههایمان حرف زدیم و از دو تا کتاب محوری سخن به میان آمد؛ «پرنده به پرنده» اثر آن لاموت و «رها و ناهشیار مینویسم» اثر ادر لارا که در هر دو کتاب برای آن روزهای ما و هرکسی که در نوشتن به بنبست رسیده؛ پیشنهاد شده بود که یک نفر را شبیه خودشان پیدا کنند و در مورد هرچیزی که دوست دارند به او و برای او بنویسند؛ بدون دغدغه و بدون اینکه ترسی داشته باشند از چیزهایی که در موردش مینویسند و سخن میگویند.
و ما دو نفر بودیم که داشتیم در مورد همین مساله و همین چیز حرف میزدیم و اینجای داستان حق دارد که خیلی منطقی و کاملا باشخصیت و وزین، درست طبق خواسته مخاطب پیش برود، بدون اینکه ابتذالی در میان باشد.
یادت هست که از چندتا جمله دو سه کلمهای کوتاه در مورد گربهها شروع کردیم؛ از یک جای خیلی دور... . هرچه جواب هم را میدادیم، جملات عجیبتر میشدند و قصهها کاملتر پیش میرفتند؛ به یک همزیستی مسالمتآمیز در نوشتن رسیده بودیم و قصهها آرام و متین پیش میرفتند؛ هرکدام در یک ژانر و تصمیم داشتیم مسیرشان را ادامه بدهیم؛ پنجتا گربه را که هرکدام در جهانی با مختصات و ذهنیتهای خاص خودشان پیش میرفتند.
احتمالاً بخشی از داستان گربه اول را یادت باشد که نوشتم: « ... برایش عجیب بود که مقصد گربهها کجاست؟ اصلا مگر در دنیای مردگان و جهان موازی هم میتوان و باید مقصد داشت؟ مگر قرار نبود آن طرف معادله، متفاوت باشد؟ پس چرا انگار فرمها از آن سو تا این سوی کشیده شده و ادامه یافتهاند؟» و تو در ادامه نوشتی: «زمانی از رفتن به جهانی دیگر هیچ ترس نداشت؛ بلکه تبوتابش را هم داشت. حالا اینجا، هرکجا که بود، ناامیدی را به او تزریق میکرد. "دوبارگی" چیزی نبود که انتظارش را میکشید.» فکر میکنم به یگانگی عجیبی در نوشتن آن چندتا داستان در ظاهر بیاهمیت رسیده بودیم و داشتیم مرزهایی را در نوشتن رد میکردیم که دستمان را برای بهتر شدن باز میکرد.
ما در آن نامهها که شبیه نامههای معمولی نبودند داشتیم یک مسیر را با هم طی میکردیم و این تجربهای بسیار متفاوت بود؛ شاهد حرفم هم جملهای منتسب به کافکاست که در جایی نوشته: نامه نوشتن مثل یک قرار ملاقات بی کموکسر است و ما داشتیم در این نوشتنها مسیری را طی میکردیم و اگر بتوانیم به جنس نامههای کافکا به تعبیر خودش لفظ «قرار ملاقات» را اطلاق کنیم؛ نامههای ما یک «قدم زدن» طولانی بود و حرفهایی که این مسیر را کوتاه میکردند برایمان.
از اینجا به بعد نامهام اما برایت جدید خواهد بود و به فکرهای جدیدم در مورد ادامه مسیر نامهها برمیگردد؛ بعضیوقتها فکر میکنم که باید گونههای جدیدی را هم به نوشتههایمان اضافه کنیم. مثل همین نامه، نامههایی که بیرون از جهان بینالاذهانی و سرشار از تلهپاتی ما هم معنا و خواننده داشته باشد؛ هر دوی ما اسبابی و ابزاری برای نوشتن و منتشر کردن آنها داریم و فکر میکنم باید از دوستانمان بخواهیم گاهی در این چالش جدید هم به ما کمک کنند و همراهمان باشند و برخی از چیزهایی که میخواهیم از این دنیا بیرون بیاید را هم به نمایش بگذاریم و تاثیر وجود این همنویسیها را به سایرین هم منتقل کنیم. چیزی که به کمک دوستانم در وقایع اتفاقیه در این شماره که بنا بود جستاری در مورد نامه بنویسم؛ سعی کردم انجام بدهم. امیدوارم این بار که نامهام را در قالب یک مطلب آماده شده برای چاپ در نشریه هم میخوانی؛ توانسته باشم همان صداقت و صمیمیت همیشگی را در نوشتههام حفظ کرده باشم و این مطلب برای میهمانان بیرونیمان هم همان جذابیتی که برای خودم داشته را داشته باشد.
18 دیماه 1401

مهدی نعیمیان راد
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.